رستاخیز

دراین دنیای وانفسا .چه حاصل از بدی کردن .چنان که میشود روزی به پا ان روز رستاخیز.اگر شاهی .گدایی یا که ثروتمند وپولداری.نشومغرور.نکن کبرو غروربردیگراز همنوع.چرا که میشود روزی به پا ان روز رستاخیز.الی ای ادم خاکی .نشو مغرورتو از خاکی .چنان که میدمن در سور اسرافیل .همه مدهوش شوند انسان.همه گریان .همه سرگشته و نالان.همه اب ها روان کوه ها گسست از هم.الا ای ادم خاکی .تو از خاکی  نشو مغرور .چرا که میشود روزی به پا ان روز رستاخیز.چرا که میشود روزی به پا ان روز رستاخیز 


[ شنبه 14 دی 1398 ] [ 23:20 ] [ -سید علی سیدی ابرزگه ]
[ ]

تقدیم به روح شهدای مدافع حرم

شبی ازشبهای خدا من ب خوابی رفتم  ودران عالم خواب ناگهان من دیدم ک سواری میتاخت

به کجامیتازد؟به کجامیتازد؟اندرین دشت ودمن.   دوروبررابه دقت مینگریستم هردم چه بیابان عجیبی دیدم همه جاشن روان وعجیبترازان اشنابوددرنظرم.  گویاانگارکه تمام سن رامن درانجازیستم .به جلو تر رفتم ان سوار میتازید.وفرو رفتم در فکر به کجا می تازد.؟ناگهان خیره شدم در چشماش.صورتش نورانی ولبش خندان بود.به کجا می تازد .اندراین دشت بلند.مقصدش پیدا بود من که از درک نگاهش عاجز .به جلو تر رفتم ناگهان من دیدم.بدنش زخمی بودولباسش پاره.خوب که من خیره شدم بر بدنش .جای ترکشهایش از لباس پیدا بود  .توی ان لحظه اندک .من هزارباربا خودم میگفتم.یا رب این سرباز جوان.توی این دشت ودمن به کجا می تازد.؟او خودش میدانست مقصدش نزدیک است .این واز خنده شیرین لبانش من چه خوب فهمیدم.توی دست راستش بیرق سبزی داشت .روی ان بیرق سبز یک کلمه حک شده بود.یا زینب .ودراخر فهمیدم یارب این سرباز است .اسب ان می تازد .به جهانی برسد .که خالقش وعده اش داده بود.


[ شنبه 14 دی 1398 ] [ 22:56 ] [ -سید علی سیدی ابرزگه ]
[ ]